در لحظه
به تو دست می سایم و جهان را در می یابم
به تو می اندیشم و زمان را لمس میکنم
معلق و بی انتها عریان می وزم، می بارم، می تابم.
آسمان ام ستارگان و زمین، و گندم
عطرآگینی که دانه می بندد
رقصان در جان سبز خویش از تو عبور میکنم
چنان که تندری از شب می درخشم
و فرو می ریزم.