loading...
مجله تفریحی و سرگرمی لارا
آخرین ارسال های انجمن
ژانین بازدید : 135 چهارشنبه 14 تیر 1396 نظرات (0)

انكیدو از آستانه‏ی معبد می‏گذرد و به معبر گام می‏نهد. مردم از دیدارِ وی به شگفت می‏آیند. بالای عظیمش از همه بزرگانِ شهر درمی‏گذرد. موی سر و ریش‏اش را هیچگاه نبریده‏اند. از كوهسارانِ ئه‏نو پهلوانی به شهر درآمده است. راهِ پهلوانان اوروك را به خانه‏ی مقدس بربسته است. مردان در برابرِ او صف آراسته‏اند. همه گرد آمده‏اند اما نگاهِ هراس‏انگیزش همه را می‏گریزاند.
نفوس اوروك در برابر آفرینه‏ی اعجازآمیز فرود می‏آیند و به پاهای وی بوسه می‏زنند. به‏سانِ كودكان از وی ترسانند.
در پرستشگاه مقدس گیل‏گمش را چون خدایان جامه‏ی خواب گسترده‏اند تا با ایشتر الاهه‏ی بارورِ عشق بخسبد. گیل‏گمش از كاخِ خویش می‏آید. گیل‏گمش پیش می‏آید. انكیدو بر درگاهِ بلندِ معبد ایستاده است و گیل‏گمش را نمی‏گذارد تا به درون آید. به‏سانِ دو كُشتی‏گیر در آستانه‏ی خانه‏ی مقدس به هم درآویز می‏شوند. پیكارِ آنان به معبر می‏كشد. انكیدو به‏سانِ سپاهی بر شبانِ اوروك فروافتاده است. سلطانِ اوروك او را چونان زنی می‏فشرد. او را می‏غلتاند تا خود بر او افتد. او را بر سرِ دست برافراشته به پیش پای مادر می‏افكند… خلایق به شگفتی و حیرت در نیروی گیل‏گمش می‏نگرند.
انكیدو به خشمی ناگزیر خروش برمی‏آورد. موی سرِ عظیمش پریشان و درهم است. او از دشت آمده ابزار آرایشِ مو نمی‏شناسد.
انكیدو به پای برمی‏خیزد. انكیدو در همآوردِ خویش نظر می‏كند. چهره‏اش تیره می‏شود سیمایش درهم می‏رود دست‏هایش بر ران‏های خسته فرو می‏افتد اشك چشم‏هایش را پُر می‏كند.
ری‌شت ــ خاتـونِ مادر ــ دست‏هـای او را در دست‏هـای خویـش می‏گیرد. ری‌شت با او، با انكیدو چنین می‏گوید:
«ــ تو فرزند منی. هم امروز تو را زاده‏ام. من مادرِ تواَم و اینك برادر توست كه آنجا ایستاده.»
و انكیدو دهان گشود و با او، با خاتونِ مادر چنین گفت:
«ــ مادر! من برادرِ خود را در نبرد بازیافتم!»
و گیل‏گمش با او، با انكیدو چنین می‏گوید:
«ــ تو یاور و یارِ منی. اكنون دوشادوشِ من به پیكار برخیز!»
ئن‏لیل خدای دیارها و خاك خومبه‏به را به نگهبانی سدرهای جنگلِ دوردستِ خدایان برگماشته‏بود تا مردمان را از آن برماند.
او، خومبه‏به، آوازی به‏سانِ نعره‏ی توفان‏ها دارد.
درختان با دَمِ او می‏خروشند و از نفس‏اش بانگِ مرگ برمی‏خیزد.
هر كه بدآنجا، به كوهسارانِ سدر پای می‏نهد از پاسدارِ خشماگینِ جنگل هراس می‏كند. هر كه به جنگلِ مقدس نزدیك می‏شود پیكرش سراپا به لرزه می‏افتد.

گیل‏گمش با او، با اِنكیدو چنین گفت:
«ــ خومبه‏به نگهبانِ جنگل سدر به درگاهِ شَمَش خدای آفتاب و داورِ ارواح و آدمیان گناه‏ها می‏كند… از آنجا كه پاسداری سدرهای مقدس را بدو در سپرده‏اند از مرزِ خویش پا فراتر نهاده است: از جنگل به دشت می‏آید تا آدمیان را برماند. به‏سانِ توفانِ غُرنده درختان را به خروش می‏افكند. هر آن كس را كه به جنگل نزدیك شود می‏كُشد. هم اگر زورمندی باشد دستان او بر زمین‏اش می‏افكند… من می‏خواهم این آفرینه‏ی خوف‏انگیز را به زانو درآرم. ای همدم من! ما سرِ آن نداریم كه در اوروك بیاساییم. ما سرِ آن نداریم كه تنها در پرستشگاه ایشتر فرزندانی بسازیم. ما بر آن سریم كه خطر كنیم و به جستجوی كُنش‏های پهلوانان بیرون آییم. با تو می‏خواهم كه به دشت بتازم.»
انكیدو با او، با همدم خویش چنین می‏گوید:
«ــ خومبه‏به، آن كه به سویش می‏رویم می‏باید كه آفرینه‏یی باشد سخت هراس‏انگیز… تو می‏گویی كه با تنِ او قدرت‏های بس شگفت در بند است و ما می‏باید با او به پیكار درآییم؟»
گیل‏گمش با او، با انكیدو می‏گوید:
«ــ ای همدمِ من! ما به جانبِ سدرهای مقدس می‏رویم. با نگهبان، با خومبه‏به به پیكار برمی‏خیزیم و عدوی خدایان و آدمیان را به خون درمی‏كشیم!»

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت مجله سرگرمی لارا با هدف ایجاد سرگرمی و درعین حال افزایش آگاهی دوستان و خوانندگان محترم است. برای تبلیغ در سایت به ایمیل درج شده پیام بدهید و یا در قسمت نظرات درخواستتان را بفرستید. تمام مطالب این سایت مطابق قوانین جکهوری اسلامی ایران است.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    عملکرد سایت را چطور ارزیابی میکنید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 514
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 48
  • بازدید امروز : 69
  • باردید دیروز : 168
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 822
  • بازدید ماه : 2,544
  • بازدید سال : 20,434
  • بازدید کلی : 102,910